گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

روزانه های دختر بانو

وقت ناهار می شود. ناهارت را می دهم و اعلام می کنم که موقع خواب طهر است. فورا لامپی اگر روشن باشد خاموش می کنی..  اگر لپ تاپ روشن باشد  روشن باشد آن را هم خاموش می کنی و به طرف اتاقت می روی.   من هم به دنبالت میایم. تشکت را چهن می کنم کنار تشک دراز می کشم و برایت یکی از کتاب داستانهایت را که خودت انتخاب کردی را می خوانم یا اگر دوست نداشته باشی خودت می گویی که برایم داستان بگو و من هم داستانی برایت می سازم. داستان تمام می شود پتویت را کنار می زنی می روی سراغ چند عروسکت که بیشتر دم دستت است. چندتایشان را انتخاب می کنی کنارت می چینی شان و پتویت را رویشان می گذاری. داستان یا چیزهایی که  برایت تعریف کردم را ...
19 آذر 1393

مامانش

مدتی بود که مامان من و پدرت منو برای این که مخاطب قرار بدن منو " مامانش " صدا می کردند و هرکاری که داشتن می خواستن از جانب تو حرف بزنن اینو به کار می بردن.  و این شد که الان تو منو مامانش صدا می کنی کلی می خندیم داریم بهت یاد می دیم که مامی یا مامانی ملکه ذهنت بشه. چهارشنبه با مامان پرهام رفتیم شیار 143 رو دیدیم بلیطش مجانی بهمون رسیده بود و ما هم جزو مدعوین بودیم مثلا. خانوم کارگردان هم اومد و جایزه اش و گرفت و رفت. انتظار بیشتری ازش می رفت. به نظر من فقط سکانس آخرش تکان دهنده بود.
17 آذر 1393

رالی

هفتم آذر ماه مسابقه رالی درشهر  از رودسر تا ماسال بود ما هم برای تنوع و سرگرمی برا اولین بار شرکت کردیم شبش زفتیم خونه مامانا تا فردا صبح اونم با ما بیاد ولی شرایط اومدنش فراهم نشد. صبح زود آماده رفتن شدیم تو هم که خواب گنجشکی داشتی تا من پا شدم پشت سرم بیدار شدی.  وقتی لباسهامونو پوشیدیم بهت گفتم بیا باهم بریم رالی تو گفتی "نه نمیام" و حاضر نیودی که با ما بیای منم که مسئول نقشه خوانی در این مسابقه بودم واسه اینه تویه این 2 ساعت و خورده ای مسیر مسابقه حواسمونو پرت نکنی تا ما مسیر و اشتباه نریم تا نمره منفی نگیریم زیاد اصرار نکردم و با خیال راحت گذاشتمت پیش مامانا. ساعت 9 صبح مسابقه شروع شد و ما هم حرکت کردیم. مسابقه جا...
12 آذر 1393
1